to charm, to practice sorcery, to practice necromancy, to bewitch, to wizard, to cast spells (on)
to charm
to practice sorcery
to practice necromancy
to bewitch
to wizard
to cast spells
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
او میداند چگونه با شوخطبعی خود جمعیت را جادوگری کند.
He knows how to charm the crowd with his wit.
طراحی پیچیدهی اثر هنری به نظر میرسید که بینندگان را جادوگری میکند.
The intricate design of the artwork seemed to bewitch the onlookers.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «جادوگری کردن» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ مرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/جادوگری کردن